انتزاع و الحاق بقعه امامزاده هاشم (ع) دماوند به لاریجان بیش از یک دهه به امری تبدیل شده که حساسیتهای عمومی را برمیانگیزد.
در ارتباط با بقعه امامزاده هاشم (ع)، بیش از یک دهه موضوع انتزاع و الحاق آن به یک مشکل اجتماعی و تا حدی امنیتی و سیاسی تبدیل شده است که هرازچندگاهی نطقی و نامهای و گزارشی از یکسو علنی میشود و موجی از التهاب را بین مردم دو منطقه و البته بیشتر مردم دیار دماوند پدید میآورد.
این قصه از سالهای دهه ۸۰ آغاز شده و ادامه دارد و فراز آن به نزدیکی انتخابات برمیگردد و فرودش به پس از انتخابات؛ البته اخیراً از هر سه چهار سال یک بار به هر سال یکبار رسیده و غصه گلوگیر مردم ما شده است.
خب برود، مگر چه میشود!
عدهای از رهگذر این کش و قوس، کاسب رأی میشوند که یکی میدود که ببرد و یکی میدود که نرود و ظاهراً هر دو هم بیش از آنکه دلشان برای اصل قضیه بتپد، برای این نگران هستند که مردم حوزه انتخابیه به آن بگویند، نتوانستی ملحق کنی و به این بگویند نتوانستی نگهداری.
فرمانداران نیز که در اینگونه موارد فرمان دولت متبوعه را دارند تا هوای مردمی که اربابشان هستند، میماند ائمه جمعه که از تریبون نماز جمعه فریادی میکشند و البته این یکی همیشه مؤثرتر میشود و قضیه برای چند صباحی مسکوت میماند و چند ماه دیگر روز از نو روزی از نو میشود.
فرزانگان مقیم پایتخت هم که دستی از دور و نزدیک بر کرسیها و مسندهای تصمیمسازی دارند و اصولگرا و اصلاحطلبشان هر کدام در زمان و زمانهای تیغشان بیشتر میبرد، آنقدر نظربلند و کلان نگرند که بعضاً با نگاهی عاقل اندر سفیه به ما میخندند و با ایما و اشاره و برخی هم بهصراحت میگویند: خب برود، مگر چه میشود.
عدهای هم در معامله و تعارف خط و ربط سیاسی درمیمانند و گروهی هم که آنقدر سرشان شلوغ است که فرصت تفکر درباره رفتن و ماندن یک فقره کوه کتل را ندارند و انصاف اینکه هستند کسانی که بدون سر و صدا پیگیری میکنند، اما ره به جایی نمیبرند.
چرا که هم ایشان (منظور فرهیختگان مقیم تهران است) سالی یک بار در همان تهران هم کنار هم جمع نمیشوند تا بگویند و بشنوند که دردهای بیدرمان مردمی که گوشت، خون و پوستشان از آنان است، چیست.
مردم چون کارها را اول و دوم نمیکنند، راه بهجایی نمیبرند
آن سوی ماجرا مردم خوبمان هستند که همیشه حاضر اقدام و عملاند و درد دارند و گاهی سوز درد به استخوانشان میرسد و با معذرت و شرمندگی چون نمینشینند و کارها را اول و دوم نمیکنند، راه به جایی نمیبرند و آنگاه هم که مینشینند، یک دورهمی تراژیک تشکیل میدهند و دردنامه، رنجنامه و سوگنامه میسرایند و به صدها زبان و دهها نوا، این و آن را متهم میکنند.
دماوند را در چهار محله و اخیراً بحمدالله در ۲۵ محله میبینند و الباقی شهرها و روستاها را فراموش میکنند؛ بعد که پای قضیهای مثل قصه امامزاده هاشم (ع) پیش میآید، توقع دارند تا این موضوع مسأله همه شهرستان شود و البته معلوم است که نمیشود.
بگذارم و بگذرم که معالاسف خودم بهنوعی هم جزو مسؤولان بودهام و هم از شمار شهروندان و طبعاً نخستین سوزن را به خودم باید بزنم که هشت سالی امام جمعه بودم و بیست و چند سالی مثلاً مطبوعاتی قدیمی این دیار و با کمال شرمندگی از همه کم کارتر هستیم.
بقعه امامزاده هاشم (ع) شناسنامه و هویت دماوند است
اما قصه امامزاده هاشم (ع) برای ما فقط حکایت یک کتل و دو تا تپه نیست که جدایی آن برای ما مهم نباشد؛ مگر همین جاجرود و شمسآباد و بومهن جزو دماوند نبوده است؟ وقتی جدا شدند، چرا صدای کسی در آمد؟ مگر تا ۲۰ سال قبل همین روستای قدیمی بومهن و الباقی روستاهای آن منطقه در حوزه شهرستان ما نبودند و مگر ایوانکی تا چند دهه قبل چنین نبود؛ این نیست که عدهای بیخیال و قیافه روشنفکرانه بگیرند و بگویند: برود!
بقعه امامزاده هاشم (ع) شناسنامه و هویت ماست؛ چندبار گفتهایم مردم مشاء قرنهاست که نوکری و خدمت به این نواده پاک امام حسن مجتبی (ع) را افتخار نسل به نسل خود میدانند و حتی نام خانوادگی خود را از این نوکری وام گرفتهاند؛ پدران ما برای ما از شبهای تابستانی گفتهاند که با حلقه یاران همراه نیمهشب از دماوند حرکت میکردند و با پای پیاده از سینهکش کوه مشاء (یعنی دقیقاً همان مسیری که این شهید مظلوم با پیکر مجروح طی کرد و از برادران شهیدش حارث و هادی جدا شد) بالا میآمدند و نماز صبح را در امامزاده میگزاردند و دوباره برمیگشتند.
این فرق دارد با اینکه رهگذر راه باشی و برای دقایقی چند در ییلاق صفا و معنویت این فرزند زهرا (س) بیاسایی و بعد راهت را بگیری و بروی؛ واقعاًَ مجاور و مسافر از نگاه مدیرانی که قلم برمیدارند و دستور به ناصواب میدهند؛ فرقی ندارد؛ آیا نمیدانند چه خواطری را جریحهدار میکنند؛ نه؛ نمیدانند.
غصه بیتوجهی به ارتباط برادرانه مردم دماوند و لاریجان
غصه دیگر، بیتوجهی به ارتباط دوستانه و برادرانهای است که قرنها مردم دماوند با مردم لاریجان و آمل دارند؛ گویش شیرین مازنی، گویش دوم مردم شهرستان دماوند است؛ از منطقه آه و آبعلی تا محلات بالا بلوک دماوند، تا روستاها و محلات شرقی این شهرستان به این گویش محاوره دارند.
مردم دیار ما خود را مدیون بزرگانی چون آیات ربانی سیدجعفر و سیدابوالحسن و سیدباقر جلالی میدانند؛ سالیانی طولانی است که مردم ما از حضور مرحوم آیتاللهالعظمی میرزاهاشم لاریجانی آملی بهرهمند بودند و اکنون بیش از سه دهه است که از نعمت پرفیض حضور حضرت علامه جوادیآملی برخوردار هستند.
مردم این دو منطقه صدها سال است که شریک غم و شادی یکدیگر بودهاند و حالا باید تقاص غفلت یا سوءاستفاده کسانی را بدهند که در ۳۰ سال قبل نشستهاند و بدون توجه به آنچه تصویب میکنند، مصوبهای پر ابهام را از زیر قلم تصویب گذراندهاند و پس از حدود دو دهه از تصویب آن مصوبه کذایی، نداهایی بلند میشود که خوشایند نیست.
لزوم تشکیل کارگروه کارشناسی برای رفع همیشگی تنش بقعه امامزاده هاشم (ع)
البته نامه وزیر کشور هم جای دقت و بررسی دارد؛ جناب آقای رحمانیفضلی با علم به اینکه در نامه رئیس سازمان اوقاف درخواست نماینده تامالاختیار برای کمیسیونی است که میخواهند بحث واگذاری بررسی کنند و اصلاً اسمی از لاریجان و … نیامده، صراحتاً موضوع «واگذاری کتل امامزاده هاشم (ع) لاریجان» را آورده و بهصورت علنی موضعگیری داشته است که به نظر میرسد نگارندگان نامه اینطور صلاح دیدهاند و به امضاء ایشان رساندهاند.
به هر روی سخن همان است که امام جمعه دماوند در خطبه نماز جمعه در تاریخ ۲۳ تیرماه امسال گفت که باید یک کارگروه خبره و تصمیمساز مرکب از افراد حقوقی و حقیقی تشکیل شود و در یک بازه زمانی مشخص با کندوکاو و ریشهیابی دقیق موضوع را بررسی کارشناسانی کرده و به مرحله تصمیمگیری مسؤولان برسانند و یک بار برای همیشه این تنش و التهاب مزمن را رفع و دفع کنند.
امیدواریم با همت امام جمعه و سایر مدیران و مسؤولان ارشد و نیز حضور و مشارکت مسؤولانه و قانونمند مردم عزیزمان شاهد حل این مشکل دیرپا و آزاردهنده باشیم.
انتهای پیام/

































